نویسنده
عضو هیأت علمی دانشگاه آزاد اسلامی ـ واحد شهرکرد
چکیده
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
نویسنده [English]
Saeb Tabrizi has dual look at the character of Khidr. Sometimes he is in line with literary tradition and confirms the character of this prophet. And yet at other times while considering himself free from “water of immortality” and “eternal life”, rejects what Khidr stands for. This view has had profound impact on Islamic mysticism.
The present article is to take this dual look in Saéb Tabrizi’s poems into consideration.
کلیدواژهها [English]
اگر امثال عرفی شیرازی، نظیری نیشابوری و طالب آملی را شاعران دورة شکلگیری سبک هندی (اصفهانی) و شاعری چون بیدل دهلوی را خاتم این سبک بدانیم، صائب تبریزی حد معادل و میانة این شیوه بهشمار میرود. اشعار او از حیث مضامین، زبان، عناصر خیال، موسیقی و محتوا، به گونهای است که باید او را از گویندگان ممتاز این سبک دانست. در شعر صائب، از وقوعگویی(1)های محتشم کاشانی و از خیالبافیهای افراطی بیدل خبری نیست. او در عهد صفوی، سبکی خاص بنیان نهاد که از نظر لفظ و معنا متعادلتر از شیوة سایر گویندگان قرن یازدهم است. به همین منظور میتوان این سبک را سبک صائب نام نهاد.(2)
صائب، شاعری بسیار پرکار بوده است(3) و از همین رو، ادبیات سست و مضامین سخیف هم به شعر او راه پیدا کرده و بهانه به دست منتقدان و مخالفان داده است. دکتر ذبیحالله صفا معتقد است «از زمانی که نوبت سخن به بنیانگذاران شیوة جدید در نیمة دوم از سدة دوازدهم رسید، بهجای آنکه مبالغهکاران یا ناتوانانی ازمیان نوآوران عهد اخیر صفوی را نشانة ملامت کنند، به تواناترینِ آنها یعنی صائب تاختند و همة تقصیرها را برعهدة او نهادند و بعضی از بیتهای او را که قابل عیبگیری است، بهانة تخطئة وی ساختند و حال آنکه بهواقع صائب در غزل تواناست و با آنکه بسیار گفته، کمتر سخن قابل ایراد دارد.» (صفا 1373 : 1279)
داستانها و اساطیر در شعر فارسی، با وجود تحولات اجتماعی، سیاسی، دینی و مذهبی، رنگ و جلوة خود را حفظ کردهاند. در مسیر تاریخ ایران، گاه اساطیر حماسی و گاه اساطیر دینی رشد کردهاند. اقبال همگانی به شعر و ادب، از ویژگیهای محیط اجتماعی عهد صفوی است. شعر از دربار به کوچه و خیابان راه پیدا کرد و مردم عادی نیز قریحة خود را در عالم ادب آزمودند. توجه به سنتهای ادبی و صنایع بدیعی، از شروط سخنوری در گذشته بود. شاعران، از درسخواندهترین تا کمسوادترینشان، حداقل اطلاعات ادبی را در شعر و زبان خویش بهنمایش میگذاشتند. یکی از رویکردهای سنتی، توجه به تلمیح بود.
قدما در کتابهای بلاغت، مسئلة بهرهمندشدن شاعر را از اساطیر در باب ویژهای با عنوان تلمیح آوردهاند و در تعریف آن میگویند: تلمیح این است که شاعر درخلال شعر خویش، به داستان یا شعری یا مثلی اشارت کند و به گونة رمز و نشانهای آن را بیاورد. (شفیعی کدکنی 1366 : 243)
جلوهگاه اساطیر ملی و اساطیر دینی در شعر، همین صنعت تلمیح بوده است.
شعر دورة صفوی، سرشار از تلمیحات مربوط به اساطیرِ اسلامی و سامی است؛ و در این میانه، داستانهای کسانی که بهنوعی در کتابهای تفاسیر یا آیات قرآن کریم از آنها یادی رفته است، بیشتر بهچشم میخورد. صائب در تلمیحپردازی، توجه ویژهای به اساطیر دینی و شخصیتهای قرآنی داشته است. در غزل او، نام کسانی چون حضرت خضر، حضرت موسی، حضرت یوسف ـ علیهالسلام ـ و گروهی دیگر از پیامبران و شخصیتهای معروف قرآنی دیده میشود. صائب با داستانهای این شخصیتها مضامین متعددی ساخته و در این مضمونسازی به دو شیوة عمده توجه کرده است:
الف ـ توجه به تلمیحات همانند متقدمان و پیروی از سنّت ادبی در تلمیحپردازی (موافقخوانی)، ب ـ هنجارشکنی در تلمیحپردازی (مخالفخوانی).
در بخش «الف»، صائب همانند شاعران و نویسندگان متقدم، عناصر داستانی مختلفی را به کار گرفته است. او در تلمیحپردازی، سنت ادبی را درنظر داشته و در چهارچوب داستانها و اساطیر دخالت نکرده است. این نوع موافقخوانی و حرکت در مسیر عرف ادبی، نه فقط خاص صائب که خاص همة شاعران بوده است. اینکه با نام یوسف ـ علیهالسلام ـ داستان دوری یعقوب(ع) از فرزند و ماجرای برادران حقناشناس و عشق زلیخا و بوی پیراهن و ... به زبان شعر روایت شود، امری کاملاً طبیعی و مطابق با هنجارهای ادبی است.
در بخش «ب»، صائب، داستان، موضوع یا مضمون را از زاویة غیرمتعارف مینگرد و به خلافآمدِ عادت درمورد آن داوری میکند. برای مثال، در سنت ادبی ما حضرت عیسی(ع) نماد زندگیبخشی و درمان بیماران است. اما در شعر صائب، ابیاتی وجود دارد که در آنها با این ویژگی عیسی(ع) با طعن و کنایه برخورد شده است.
به درد من نتوان برد ره که دست مسیح |
|
هزار مرتبه نبض مرا گرفت و گذشت(4) |
(دیوان صائب 10/1826)
این موضوع در ارتباط با شخصیتهای قرآنی نظیر خضر، سلیمان، یعقوب، یوسف، عیسی و یونس ـ علیهمالسلام ـ یا شخصیتهای اساطیری و افسانهای مثل اسکندر، رستم و جمشید، بسیار پررنگ است.
هرگاه کسی به آفاق و انفس نگاه تازهای داشته باشد، بهناچار برای انتقال صور نوین ذهنی خود ـ ما فی الضمیر خاص خود ـ باید از زبان جدیدی استفاده کند و اصطلاحات و نحو و ترکیب نوینی به کار بَرَد، بهناچار اسم و اصطلاح وضع خواهد کرد یا به لغات بار معنایی تازهای میدهد.» (شمیسا 1375 : 15)
صائب تبریزی بهخاطر داشتن همین نگاه تازه، در رویارویی با شخصیتهای داستانی دریچهای نو گشوده و با نظری متفاوت به داستان زندگی و تاریخ حیات آنها نگریسته است. این نگرش، با رنگ انتقادی خاص خود، حقایقِ موسوم و متداول داستانهای معروف قرآنی و اساطیری را تأملپذیرتر از گذشته کرده است. گاه صائب خط قرمزی را که در شرع و عرف برای این شخصیتها تعریف شده است، میشکند و پا را حتی از دایرة انتقاد فراتر مینهد و کار را به شماتت و سرزنش میکشاند:
پیش من خوشتر بود از منّت آب حیات |
|
تشنهلب خود را به دریای سراب انداختن |
(دیوان صائب 8/6015)
نگاه موافق و متداولِ ادبی به شخصیتهایی که نامشان رفت، در شعر صائب بهکرّات دیده میشود. صائب حق آرایة تلمیح را همانند گذشتگان بهنیکی بهجای آورده؛ ولی تعداد ادبیاتی که در آنها از زاویة مخالف به اشخاص معروف نگریسته، آنقدر زیاد است که میتوان آن را یک ویژگی سبکی بهحساب آورد. در تاریخ شعر فارسی، شاعران زیادی بودهاند که نگاهی انتقادآمیز به شخصیتهای معروف داشتهاند؛ اما چون بسامد این موضوع در شعرشان فراوان نبوده است، نمیتوان مخالفخوانی را ویژگی سبکی آنان دانست. برای مثال، به ابیات زیر توجه کنید:
گر بر این چاه زنخدان تو ره بردی خضر |
|
بینیاز آمدی از چشمة حیوان دیدن |
(سعدی 1383 : 547)
راهم مزن به وصف زلال خضر که من |
|
از جام شاه جرعهکش حوض کوثرم |
(حافظ 1367 : 329)
نه عمر خضر بماند نه ملک اسکندر |
|
نزاع بر سر دنییّ دون مکن درویش |
(همان : 290)
پس مخالفخوانی را میتوان شکستن هنجارهای پیشین در تلمیحپردازی یا انحراف از نُرم (هنجار) ادبی (سنّت ادبی) دانست. به این شیوه در صنایع معنوی و سایر علوم ادبی توجه نشده است. تنها در کتب بلاغت قدیم، از صنعتی بهنام «تغایر» نام بردهاند؛ که در تعریف آن گفتهاند:
آن است که متکلّم بر وجه لطیفی مدح کند آنچه را نزد عموم نکوهیده است یا قبح کند آنچه را نزد دیگران ستوده است. بعضی این صنعت را دو قسم کردهاند: «تحسین مالایُستَقْبُح» و «تقبیح مالایُستَحسن. (شمشالعلمای گرکانی 1377 : 154)(5)
در مخالفخوانیهای صائب، آنچه بیش از همه دیده میشود، نگاهِ منتقدانة صائب به برخی شخصیتهای معروف نظیر حضرت خضر ـ علیهالسلام ـ است. تقریباً یکسومِ کلّ ابیاتی که واژة خضر یا عناصر داستان او مثل آب حیات، آب حیوان، چشمة حیوان، ظلمات، اسکندر، و عمر جاوید و ... در آنها وجود دارد، دربردارندة مخالفخوانی است. این امر درخصوص شخصیتهای دیگر نظیر موسی، عیسی و سلیمان ـ علیهمالسلام ـ ملایمتر و با تعداد ابیات مخالف کمتر است.
در این تحقیق، هنجارشکنی (انحراف از نُرم)(6) در تلمیحات مربوط به خضر ـ علیهالسلام ـ بررسی شده است که خود بهعنوان نمونهای از شیوة صائب در مخالفخوانی بهشمار میرود.
آیة 65 از سورة مبارکة کهف، بیآنکه به صراحت از خضر(ع) نامی ببرد، او را بندهای از بندگان خداوند دانسته است:
«فَوَجَدا عَبْدَاً مِنْ عِبادِنا آتَیْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُّنا عِلْمَاً»
در تفاسیر مختلف، منظور از «عبد» را خضر(ع) دانستهاند. خضر، «نام یکی از پیغمبران یا اولیاست ...، این نام در قرآن کریم نیامده است و تنها چیزی که هست، وصف او به عبودیت و حصول علم لدنّی است. مطابق اکثر روایات اسلامی، نام او خضر و کنیتش ابوالعباس است و بعضی نام او را الیَسَع گفتهاند و دربارة شهرت وی به خضر میگویند که او به هرجا میگذرد و یا هرجا نماز می گذارد، زمین در زیر پا یا در اطراف او سبز و خرم میشود و بعضی گفتهاند که نامش ایلیا و مادرش رومی و پدرش از پارس بوده است.» (شمیسا 1371 : 247).
خضر(ع) در ادب عرفانی، دلیل، راهنما، پیر و مرشد صوفیان است و در ادبیات عامیانه هم جایگاه خاصی دارد، بهطوریکه زیارتگاهها، قدمگاهها، چشمهها و کوههای زیادی بهنام او در سرزمین ما وجود دارد. داستانهایی که درخصوص خضر(ع) وجود دارد، از دو سرچشمة قرآن کریم و فرهنگ عامه به ادبیات فارسی راه پیدا کرده است(7)؛ اما بهطورکلی از زمانی که شعر و ادب رنگ علمی و مذهبی به خود گرفت (حدوداً از اواخر قرن پنجم هجری) و از همان زمان که بهموازات جریانهای علمی و اعتقادی، گرایشهای صوفیانه هم به شعر راه یافت، چهرة خضر(ع) در شعر فارسی پررنگتر جلوه کرد.
شیعت فاطمیان یافتهاند آب حیات |
|
خضر دوران شدهاستند که هرگز نمرند |
(ناصرخسرو 1368 : 68)
در قدح ریز آب خضر از جام جم |
|
باز نتوان گشت از این در بیفتوح |
(عطار 1374 : 115)
بودم در این که خضر درآمد ز راه و گفت |
|
عید است و نورهان شده ملک سکندرش |
(خاقانی 1373 : 224)
اولین نمونههای هنجارشکنی درباب خضر(ع) با ملایمت و محافظهکاری از حدود قرن ششم بهچشم میخورد:
گرچه آب خضر جام جم بشد |
|
تشنة جام جهانآرای افزای توست |
(عطار 1374 : 31)
سعدی و حافظ این محافظهکاری را با کنایات آمیختند و خضر(ع) را مورد نقد ملیح خود قرار دادند؛ اما هیچگاه کار را به ترک ادب شرعی نکشانیدند.
لبهای تو خضر اگر بدیدی |
|
گفتی لب چشمة حیات است |
(سعدی 1383 : 368)
فرق است از آب خضر که ظلمات جای اوست |
|
تا آب ما که منبعش اللهاکبر است |
(حافظ 1367 : 29)
آب حیوان اگر این است که دارد لبِ دوست |
|
روشن است این که خضر بهره سرابی دارد |
(همان : 124)
واضح است که در نمونههای ذکر شده، مقصود شاعران، تفضیل اموری خاص بر داستان خضر(ع) است. بهطوریکه اهمیت آن امور را برسانند، نه اینکه قدر و قیمت اسطورة دینی خضر را کم کنند. آنها سعی دارند ازطریق قیاس، اهمیت موضوعی را که در سر دارند اثبات کنند.
عدول از هنجار در شعر صائب درخصوص خضر(ع) را میتوان به موضوعهای زیر تقسیم کرد:
1. تفضیل بر خضر(ع) یا عناصر داستانی او، 2. نپذیرفتن منّت آب حیات،
3. بیحاصلبودن عمر جاودان، 4. تنهاخوری خضر(ع)، 5. ناتوانی خضر(ع)، 6. شرمندگی خضر(ع)، 7. پرهیز از آب حیات، 8. گرانجانی خضر(ع)، 9. حیرت از خضر(ع)،
10. خودخواهی خضر(ع)، 11. ننگ آب حیات، 12. ملامت خضر (ای خضر(ع) ...)،
13. عمر جاودان ارزانی خضر(ع)، 14. سیرشدن خضر(ع) از حیات، 15. پایانپذیرفتن عمر ابد، 16. یاران خضر(ع)، 17. گمراهکنندگی خضر(ع)، 18. پشیمانی خضر(ع)، 19. امساک خضر(ع)، و 20. افسانهبودن ماجرای خضر(ع).
برای جلوگیری از به درازا کشیدن کلام، به چند مورد از موضوعات ذکرشده میپردازیم:
1. تفضیل بر خضر(ع) یا عناصر داستان او:
سبزة خوابیدة ما میزند پهلو به چرخ |
|
سرو کوتاهی است عمر خضر از بستان ما |
(دیوان صائب : 8/290)
به کام خضر آب زندگی را تلخ میسازم |
|
بهرغبت بس که میبوسم لب پیمانة خود را |
(همان : 6/362)
نعمت آن است که چشمی نبود درپی آن |
|
چشمة خضر تو را، دیدة گریان ما را |
(همان : 6/486)
تا قطرهای ز آب سبکروح تیغ هست |
|
آب بقا مخور که گرانجان کند تو را |
(همان : 3/688)
گرچه صائب آب حیوان میدهد عمر ابد |
|
حفظ آب روی خود آب بقای دیگر است |
(همان : 16/994)
چون سکندر خضر اینجا خاک میبوسد ز دور |
|
چشمة آن لب چو آب زندگی لبخورده نیست |
(همان : 6/1312)
خضر را میکند از چشمة حیوان دلسرد |
|
از دم تیغِ شهادت دم آبی که مراست(8) |
(همان : 10/1427)
2. صائب معتقد است تا آنجا که مقدور است، باید از عمر جاوید و آب حیات حذرکرد و نباید منّت خضر(ع) یا آب زندگانی را کشید، چون غایت زندگی و هدف از حیات فقط زیستن نیست. این مضمون مکرر بهشکلی غالباً آمیخته با سرزنش و همراه با نوعی ستیزهگری در برابر عناصر داستان خضر(ع) در غزل صائب خودنمایی میکند. صائب
درپی آن است که بیمقدار بودنِ عمر (حتی بهصورت جاودانش) را به مخاطب خود یادآوریکند:
بس کز آب زندگانی چین ابرو دیدهام |
|
بیمحابا میکشم چون زخم در بر تیغ را |
(همان : 25/90)
منّت خشک و جبین تلخآب زندگی |
|
بر سکندر آب حیوان میکند آیینه را |
(همان : 12/237)
ما ز خاطر آرزوی آب حیوان شستهایم |
|
زنگ ظلمت نیست بر آیینة اقبال ما |
(همان : 4/258)
حریف خضر و رشک آب حیوان نیستم صائب |
|
ز آب تیغ او پر میکنم پیمانة خود را |
(همان : 9/362)
معنی توفیق غیر از همت مردانه چیست؟ |
|
انتظار خضر بردن ای دل فرزانه چیست؟(9) |
(همان : 1/1243)
3. مضمون دیگری که صائب از آن دستمایة هنجارشکنی در تلمیحات مربوط به خضر(ع) را فراهم کرده، تفضیل اندیشهها و عناصر خیال خود بر عناصر داستان خضر(ع) است. او برای اثبات مضمونی که در سر دارد، آن را با روشی قیاسی دربرابر خضر(ع) یا چهارچوب داستان او قرار میدهد و سرانجام برتری مافیالضمیر خود را بر ماجرای خضر(ع) یا بخشی از آن بهاثبات میرساند. او درپی اثبات این موضوع است که خضر(ع) هم از زندگی جاوید بهتنگ آمده است. در این مخالفخوانیها، آنچه موج میزند، این مضمون است که حاصلی از عمر جاوید بهدست نخواهد آمد؛ یا اینکه عمر ابد هم کوتاه است؛ و انسان جستوجوگر نباید در سراچة ترکیب، تختهبند تن باشد.
زیر تیغ ازبس به رغبت جانفشانی میکنیم |
|
خضر را از زندگی بیزار میسازیم ما |
(همان : 13/276)
بلاست خواب پریشان دراز چون گردد |
|
چه دلخوشی بود از عمر جاودانه مرا |
(همان : 4/629)
بهار عمر ملاقات دوستداران است |
|
چه حظ کند خضر از عمر جاودان تنها |
(همان : 2/671)
مدت عمر ابد یک آبخوردن بیش نیست |
|
خضر خوشهنگامهای بر آب حیوان چیده است |
(همان : 2/1167)
ای سکندر تا بهکی حسرت خوری برحال خضر |
|
عمر جاویدان او یک آبخوردن بیش نیست(10) |
(همان : 5/1281)
4. صائب گاه خضر(ع) را اهل امساک و بخل میداند. میدانیم که خضر(ع) به دستیاری اسکندر به ظلمات راه یافت و تنها کسی بود که فیض نوشیدن آب حیات را کسب کرد (همراهان او محروم از این موهبت بازگشتند).(11) صائب میگوید که خضر(ع) میتوانست به همراهان خود از آب حیات بنوشاند؛ ولی از این کار دریغ ورزید. بهرهای که خضر(ع) از نوشیدن آب حیات برد، عمر طولانی، دیدن داغ عزیزان و گرانجانی دنیوی بود. دنیایی که از منظر عارفان و شاعران، اقامتگاهی موقت است؛ پس خضر(ع) با ماندن در این دنیا، ناخواسته اصرار بر گرانجانی دارد:
چشم دلسوزی مدار از همرهان روز سیاه |
|
کز سکندر خضر مینوشد نهانی آب را |
(همان : 8/16)
حیات جاودان بیدوستان مرگی است پابرجا |
|
بهتنهایی مخور چون خضر آب زندگانی را |
(همان : 3/446)
میکند همرهی خضر، بیابانمرگت |
|
اگر از درد طلب راهبری نیست تو را |
(همان : 4/491)
به احتیاط ز دست خضر پیاله بگیر |
|
مباد آب حیاتت دهد بهجای شراب |
(همان : 5/905)
بیرفیقان آب خوردن میدهد خجلت ثمر |
|
خضر را از دیدهها شرمندگی پوشیده است |
(همان : 9/1175)
خضر اگر تیری به تاریکی فکند از ره مرو |
|
آنکه میبخشد حیات جاودان پیداست کیست |
(همان : 12/1244)
مدار چشم مروّت ز هیچکس صائب |
|
که خضر را غم محرومی سکندر نیست |
(همان : 12/1797)
خضر آب زندگی به سکندر نمیدهد |
|
در طبع روزگار مروّت نمانده است(12) |
(همان :10/1980)
5. در ادب عرفانی، خضر رهبر راهگمکردگان است. در ادب عامه هم بسامد این برداشت تقریباً بالاتر از سایر تعابیر پیرامون خضر(ع) است. صائب در ابیات زیر، از دریچهای دیگر به این بخش از زندگی خضر(ع) نگریسته است. او مدعی است که در تاریکیهای دنیا، خودِ خضر(ع) هم از جویندگانِ راهِ حقیقت است. چگونه میتوان از کسی که خود در زندانِ دنیا، چشمبسته، اسیر شده است، تمنای یاوری و راهبری داشت:
از سر تعمیرم ای خضر مروّت درگذر |
|
برنمیدارد مرا از خاک این تعمیرها |
(همان : 9/301)
من به این سرگشتگی صائب به منزل چون رسم |
|
در بیابانی که چندین خضر سرگردان شدهاست |
(همان : 11/1147)
تا چه باشد در بیابان طلب احوال ما |
|
خضر اینجا رهنورد رهنما گمکردهای است |
(همان : 5/1185)
چه انتظار خضر میبری قدم بردار |
|
هزار گمشده را شوق رهنما کرده است |
(همان : 9/1750)
برو خضر که من آن کعبهای که میبینم |
|
دلیل راهش غیر از شکستهپایی نیست |
(همان : 5/1820)
خضر را ما سبزة این بوم و بر پنداشتیم |
|
گردبادی هم نشد زین دشت بیحاصل بلند |
(همان : 6/2588)
در این وادی که هرسو چون خضر آوارهای دارد |
|
نمیگردی بیابانمرگ اگر از خود جداگردی(13) |
(همان : 3/6763)
6. در شعر و نثر قبل از قرن یازدهم غالباً امتیازی که برای خضر(ع) قائل بودهاند، نوشیدن آب حیات است. شاعران، خضر(ع) را مباهی و مبتهج از نوشیدن آب زندگی میدانند. اما، شعر قرن یازدهم ـ به ویژه شعر صائب ـ در بردارندة این مضمون است که خضر(ع) از نوشیدن آب حیات شرمگین است.
بیرفیقان آب خوردن میدهد خجلت ثمر |
|
خضر را از دیدهها شرمندگی پوشیده است |
(همان : 9/1175)
سبز نتواند شد از خجلت میان مردمان |
|
هر که آب زندگی چون خضر تنها میخورد |
(همان : 2/2398)
از این خجلت که تنها خورد آب زندگانی را |
|
ندانم خضر پیش مردمان چون سبز میگردد |
(همان : 9/2853)
شود گرد خجالت بر جبین خضر بنشیند |
|
غباری از سر خاک سکندر چون هوا گیرد |
(همان : 5/2971)
7. نوشیدن آب زندگی، عواقب ناپسندی در پی دارد:
ز آب زندگی آیینه هم زنگار میگیرد |
|
بود ظلمت نصیب از چشمة حیوان سکندر را |
(همان : 6/366)
نظر به چشمة حیوان نمیکنم صائب |
|
مرا ز راه برد جلوة سراب کجا |
(همان : 14/574)
توان ز آینه جبهة سکندر دید |
|
سیاهکاسگی آب زندگانی را |
(همان : 5/648)
با تشنگی ز چشمة حیوان گذشتهایم |
|
از خضر انتقام سکندر کشیدهایم(15) |
(همان : 5/5882)
8 . حیرت از خضر(ع) در تعدادی از ابیات صائب بهچشم میخورد. صائب با ابزار پرسشگری، بهسراغ خضر(ع) میرود تا نقدی موشکافانه بر داستان حیات او بگذارد:
چون به عمر جاودان صائب تسلّی شد خضر |
|
داشت سیری عالم امکان ولی ماندن نداشت |
(همان : 10/1342)
ما از این هستی ده روزه به تنگ آمدهایم |
|
وای بر خضر که زندانی عمر ابد است |
(همان : 6/1444)
جز دمی آب که صد چشم بود در پی آن |
|
خضر از چشمة حیوان چه تواند دریافت |
(همان : 9/1633)
از این خجلت که تنها خورد آب زندگانی را |
|
ندانم خضر پیش مردمان چون سبز میگردد |
(همان : 9/2853)
ما به این دهروزه عمر از زندگانی سیر آمدیم |
|
خضر چون تن داد ـ حیرانم ـ به عمر جاودان |
(همان : 6/5985)
نیست جز داغ عزیزان حاصل پایندگی |
|
خضر حیرانم چه لذت میبرد از زندگی |
(همان : 1/6719)
من شدم دلگیر صائب زین حیات پنج روز |
|
خضر چون آورد تا امروز تاب زندگی |
(همان : 14/6720)
سبزه زیر سنگ نتوانست قامت راست کرد |
|
چیست حال خضر یارب زیر بار زندگی |
(همان : 23/6722)
9. صائب، خضر(ع) را مورد خطاب قرار میدد و از سر انتقاد ـ که گاه تند و شماتتآمیز هم هست ـ گستاخانه چیزی را از او میپرسد. این ملامتگری در کل غزلهای صائب چندان زیاد نیست؛ اما بههرحال ساختار جملاتی که خضر(ع) در آنها مخاطب است ـ و شبهجملهای با نام او ساخته میشود ـ ازحیث مخالفخوانی جالب است:
برو خضر که من آن کعبهای که میبینم |
|
دلیل راهش غیر از شکستهپایی نیست |
(همان : 5/1820)
ای خضر چند تیر به تاریکی افکنی |
|
سرچشمة حیات نهان در دل شب است |
(همان : 2/1867)
ای خضر غیر داغ عزیزان و دوستان |
|
حاصل تو را ز زندگانی جاودانه چیست؟ |
(همان : 4/2026)
تو ای خضر از زلال زندگی بردار کام خود |
|
که این لبتشنه لعل آبداری درنظر دارد |
(همان : 2/2921)
در هر گذر سبیل مکن آبروی خویش |
|
ای خضر پاس چشمة حیوان نگاهدار |
(همان : 4/4717)
به من تکلیف آب زندگی کردن بود کُشتن |
|
تو را ای خضر در قید جهان جاوید میخواهم |
(همان : 4/5608)
10. خضر(ع) فیض دستیابی به آب زندگی را بهمدد دیگران بهدست آورد. درحقیقت خضر(ع) بر نردبانی پا نهاد که پلههای آن کسانی ازقبیل اسکندر بودند. اسکندر ابزاری بود برای دستیابی خضر(ع) به سرچشمة آب حیات؛ اگرچه شوکت و جلال پادشاهی داشت، ولی درعین غنا محتاج حیات جاودان بود. همین پارادوکس غنا و فقر است که یکی از گستردهترین مضامین اسطورهای را در فرهنگ تمامی ملتها ساخته است. حیات جاوید و حسرت دستیابی به آن، بنمایة داستانها، افسانهها و اسطورههای فراوانی است که ماجرای اسکندر، اسطورة کاووس، حماسة اسفندیار، داستان کیگشتاسب و دیگران در ادبیات فارسی، مشتی از این خروار بهشمار میرود. خضر(ع) با دستیابی به عمر جاوید و نوشیدن آب حیات، دیگران را در حسرت عمر ابد باقی گذاشت. شاید این اتفاق را بتوان ناشی از جبر دانست. ولی صائب آنقدر اختیار برای خضر(ع) قائل است که میگوید:
به سکندر ندهد قطرة آبی هرچند |
|
خضر سیراب ز اقبال سکندر شده است |
(همان : 3/1539)
ز اقبال سکندر خضر بر دل داغها دارد |
|
که آب زندگانی جای چشم تر نمیگیرد |
(همان : 6/2992)
سایة ارباب دولت شمع راه ظلمت است |
|
خضر از اقبال سکندر یافت آب زندگی |
(همان : 9/6720)
11. صائب تبریزی در دو بیت، ماجرای خضر را به صراحت افسانه میداند و همانند مضامین ذکرشده در شمارة 1، اموری دیگر را بر داستان خضر(ع) برتری مینهد. او چرخ ستمگر را ظالمتر از آن میداند که حتی اجازه دهد قطرة آبی خوش از گلوی کسی پایین برود، چه رسد به اینکه کسی زیر این آسمان کبود آب حیات بنوشد:
خضر و سیر ظلمت و آب حیات افسانه است |
|
تازه شد هر کس شراب کهنه در مهتاب زد |
(همان : 5/2406)
حرفی است اینکه خضر به آب بقا رسید |
|
زین چرخ دلسیه دم آبی ندید کس |
(همان : 6/4855)
هزار حیف که عرفی و نوعی و سنجر
|
|
نیند جمع به دارالعیار برهانپور
|
که قوت سخن و لطف طبع میدیدند
|
|
نمیشدند به طبع بلند خود مغرور
|
همین قصیده که یک چاشت وی داد مرا
|
|
ز اهل نظم که گفته است در سنین و شهور
|
خود هم از زلف دراز خویش در بند بلاست
|
|
یک سرش بر گردن یوسف بود زنجیر ما
|
اگر نه بر امید وصل یوسف طلعتی باشد
|
|
به چندین چشم چون زنجیر در زندان بیاساید
|
در کنعان نگشایند به رویش اخوان
|
|
یوسف از مصر اگر بیدرم آید بیرون
|
چشم زنجیر غریبانه چرا خون نگریست
|
|
یوسف آن روز که میرفت ز زندان بیرون
|